میان گریه میخندم که چون شمع اندر این مجلس
زبان آتشینم هست لیکن درنمیگیرد...
هی تو سرم میچرخه این بیت. نمیدونم چرا؟
سر شب به مصطفی گفتم: دلم میخواد یادم بمونه که چقدر زیاد دلم نمیخواد به دوستی با "ن و ا" برگردم.
پ.ن: چرت بود. با کله برگشتم. دلم هم خیلی میخواست. ستارهها همو پیدا کردن و همینطور فاصله تعادلی رو. بلی ما چهار ستاره بودیم. هستیم. خواهیم بود.
+ نوشته شده در جمعه ۱۰ بهمن ۱۳۹۹ ساعت 1:18 توسط ترنم...
|
اینجا، ۱۳ ساله که هست. از ۱۳۹۰.