میان گریه میخندم که چون شمع اندر این مجلس
زبان آتشینم هست لیکن درنمی‌گیرد...

 

هی تو سرم می‌چرخه این بیت. نمی‌دونم چرا؟
سر شب به مصطفی گفتم: دلم می‌خواد یادم بمونه که چقدر زیاد دلم نمی‌خواد به دوستی با "ن و ا" برگردم. 

پ.ن: چرت بود. با کله برگشتم. دلم هم خیلی می‌خواست. ستاره‌ها همو پیدا کردن و همینطور فاصله تعادلی رو. بلی ما چهار ستاره بودیم. هستیم. خواهیم بود.