من اصلا امسال رو یادم نمیاد.
انگار اصلا زندگی‌اش نکردم.
انگار جزو عمرم حساب نمی‌شه.

نمی‌فهمم چرا وقتی می‌خوان از یک واقعه‌ای تعریف کنن می‌گن: از لحظاتی که از عمرم حساب نمی‌شد.

چون احساس من به ۴۰۲، جوری نبود که بخوام تعریف کنم. ولی واقعا انگار جزو عمرم حساب نشد.
شاید هم خیلی خوش گذشته که یادم نمیاد.
ولی فکر نکنم. خیلی همه‌چیز در همه. وقایعی رو یادم میاد از امسال که انگار مال هزار سال پیش بودند و همزمان وقایع دیگه‌ای که انگار مال همین دو هفته پیش بودند.

خیلی همه چیز در هم و بر همه.

خدا به داد برسه.

دلتنگ حال و هوای نوروزهایی هستم که با بوی بهار حالم خوب می‌شد و انگار زندگی تازه‌ای رو بهم هدیه دادند.
همون سال‌ها هم هرچند، فکر می‌کردم افسرده‌حالم.